این سماور جوش است
پس چرا میگفتی :
دیگر این خاموش است؟!
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای در آن دم بکشد
شعله اش را کم کن
دست هایت سینی،نقره ی نور
اشک هایم،استکان های بلور
کاشکی...استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
...بوی آن پیچیده ازدلت تاهمه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم چایی داغ بریز!!![]()
![]()
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 16:19 توسط مریم
|
من برای سال ها می نویسم سال ها بعد که چشمان تو عاشق می شوند افسوس...افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود همیشه یکی بود ویکی نبود...