خلاصه ای از عشق:آغاز کسی باش که پایان تو باشد

در انتظار باران...

در انتظار باریدن باران زیباست زیرا صبر را به آدم عطا می کند و رسیدن به معشوق به همان اندازه که باران باریده قشنگ است پس صبر را بیاموز

 فردا هم که والیبال نشون نمی ده واسه ایام شهادت هاست مارو هم تو این روزا دعا کنین

این روزا رو به همهتون تسلیت میگم...

امتحانا تموم شد...

امتحانام هم که تموم شد ولی افتضاح سخت بود ها معلمان گرامی هم با نهایت سنگدلی تصحیح کرده بودن دستشون درد نکنه مهم تر از همه دست معاونمون درد نکنه که زحمت می کشه مثل کلاس اولی ها ناخنامونو و جامیزامونو نگاه می کنه آخرشم ۲۰ رو نمی ده اشک هممونو در میاره من که تو عمرم ناظم به این بد اخلاقی ندیده بودم که حالا دیدم

اینم واسه سحر جونم می گم که دو تایی با هم نشستیم گریه کردن واسه ۲۵ صدم ناقابل

و...

خدایا ما را از دست معاونان خسیس و سنگدل و بی رحم نجات بده!!!

جناب هستم:

برای خداحافظی...
ادامه نوشته

واسه خودمه...

ادامه نوشته

صبح روز چهلم

 
تو از کرانه گفتی من بی بهانه باریدم

و من چه غریبانه ساختم با بی ترانگی با بی دلی سالهای بعد از تو

بعد از تو هر چه چشمه کشیدن سراب شد

ای وای عشق

ای وای عشق

و امروز من میزبان توام و تو میزبان من

دشت مثل چهل روز پیش نیست سالار

و همان آدم قبلی

این دشت حالا عطر تو را می دهد

اما من بوی بی تو بودن را

حالا منم و صبح روز چهلم

 
ادامه نوشته

تو رو خدا منم شادما موقع امتحانا نشستم بس والیبال ببینم هی بازی سایپا رو نشون نمی دادن باز خدا خیر بده این رادیو رو که می گفت منم با شوق و ذوق می شستم د گوش کن دور رفت هم که تموم شد سایپا هم که خدارو شکر صدر نشینه بترکه چشم حسودا که نمی تونن صدر نشینیه سایپا رو با وجود...ببینن.

آخه یکی نیست بگه الانم وقت والیبال دیدنه ولی والیبالی ها رو دعوت کردن تی وی تو ادامه مطلب همه چی هست:

 

ادامه نوشته

خداحافظ تا آخر دی

آخرم فصل امتحانا اومد و من تازه فهمیدم ا چه جالب این کتابایی که این ور اونور اتاق افتاده بودن واسه خوندن بودن دیگه اینم از مشکلات منه بدبخته تورو خدا یه دعایی واسه من بکنین راستی امتحاناتم تموم شه بازم سری میزنم

 

به شعر زیر توجه فرمایید:

 

مغز ما اکسید گشت وسوختیم               بس که شیمی و فیزیک آموختیم

گر بخوانی20باراین زیست را             باز هم هرگز نبینی بیست را

قلبم از دیفرانسیل غمگین شده              بس که فرمول دارد وسنگین شده

تا مدیر ما زند زنگ خلاص        با شتاب نور گریزم از کلاس!!!

 

گلی  به جمالتون بای بای

انسان های بزرگ دو دل دارن:دلی که درد می کشد ولی پنهان است،دلی که می خندد وآشکار است.

خدا

یه داستان که اگه تو ایام امتحانا بیکار بودین برین بخونین...
ادامه نوشته

روی گل شما به سرخی انار....

شب شما به شیرینی هندوانه....

خندتون مانند پسته...

و عمرتون به بلندی یلدا...

شب یلدا مبارک

 

حمله..............................!!!!!


ادامه نوشته

تولد جناب سرکار یو یو....  

وقتی که پاتو گذاشتی روی این زمین خاکی ،تمام گل های عالم شدن از دست تو شاکی،

خدا هم هواتو داشته،تو رو با گل ها سرشته،با تو دنیای پر از درد،واسه من مثل بهشته

***18 آذر تولد یکی از بهترین آدمای روی زمین مبارک***

هر کجا هستی باش آسمانت آبی تمام دلت از غصه دنیا خالی

ادامه نوشته

حسینم را گم کرده ام

 
سرگردانم و بی قرار

هرچند دنیا بر قرار دلم نمیچرخد اما عمریست بی قرار تو می چرخم

محاسنت را در دست میگیری و آن طرف جوانی قطعه قطعه می شود

و من فکر می کنم تو را میان حادثه گم کرده ام

تو دست به کمر می گیر و شیر مردی شرمنده فرزندانت تو را صدا می کند

و من فکر می کنم نداشتن برادر در زمانه چه دردی ایست

تو از تشنگی کودک بی تاب می شوی و تیر سه سر هدیه اوست

و من فکر می کنم این کودک نشانه ی چیست؟

تو مردی را به یاری می خواهی

و من فکر می کنم معنای مردانگی تنها با تو بودن است و بس

تو می روی و آنکه می ماند جز زیبایی نمی بیند

تو می روی و من فکر می کنم منتظران حسین(ع) حسین را کشتند

و من...

از خودم بیم دارم

آنانکه اصحاب تو شده اند چگونه دل دادند

و آنانکه بر تو تیغ کشیدند تو را دیده بودند و جدت را به پیامبری قبول داشتند و با تو اینگونه کردند

و من از خودم بیم دارم که نگار هرگز ندیده ام را چگونه بشناسم

تنها تو را دارم تا تو را گم نکنم

به حق خودت خودت را به من بشناس

که من از خودم بیم دارم

و حسین را میان حادثه گم کرده ام

نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آذر 1389ساعت 13:26 توسط سیدعلی ضیاء
ادامه نوشته

گاهی عطش نشانه سیرآب بودن است

 
سالهاست کهیا حسین میگویم و لباس مشکی تن می کنم و سینه میزنم

این بار می خواهم از خودم شروع کنم که هیچ شباهتی در طی این سال ها با حسین پیدا نکرده ام

این بار می خواهم خود توبه کنم

می خواهم بگذارم لباسم هوای بخورد آنقدر هوایی شده که با هوای دوست بیگانه است سالهاست

لباسم را می تکانم زیر این لباس یزیدی سال ها زیسته است

می خواهم امسال یا حسین گفتنم فرق کند

می خواهم سلام کنم و جواب سلام بشنوم

می خواهم در ماه خون یزید درونم را سرنگون کنم

چون در من یزیدی زندگی می کند که حسین را از من دور کرده

نوشته شده در چهارشنبه دوم دی 1388ساعت 10:20 توسط سید علی ضیاء
ادامه نوشته

محرم....

محرم وقتی می رسی عاشورا را به یادمان می آوری و حسین را...

به خودت ببال که عاشق و شیفته ی حسینی;  وعشق به حسین خیمه همیشه افراشته  در جان توست ; خیمه ای به وسعت  همه ی هستی ، خیمه ای به بلندای همه ی آسمان ها و کهکشان ها،با خوانی گسترده از عطش که تشنگی بشریت را پایان خواهد داد.به محرم که می رسی،روز هایت را همسایه ی شیر مردان میدان کربلا، و شب هایت رادر کنار خیمه های ذکر و مناجات باش; تا همیشه کربلایی باشی...